يکي از بينندگان «» در پيامي به اين سايت نوشته است: از تلويزيون و يا همان سيماي جمهوري اسلامي سريالي پخش شد که متأسفانه نام اين سريال يادم نيست، ولي کارگردان آن آقاي مهدي فخيم زاده بودند.
سريال درباره توليدکنندگان و واردکنندگان قرصهاي روانگردان يا همان قرص «x» بود. نقش اصلي اين فيلم را خانمي به عهده داشت که افسر پليس بودند. برادر اين خانم بر اثر مصرف کردن اين قرصهاي روانگردان به حالت اغما ميرود و… نميخواهم اين سريال را برايتان شرح بدهم، ولي نکتهاي که من را واداشت که اينها را بنويسم، حضور آقاي قائميان در اين سريال بود. وي که به نظرم نام کوچکشان فرهاد است، در اين فيلم نقش معاونت نيروي انتظامي يا رئيس آگاهي را بازي ميکرد. ايشان در کل مدت پخش اين سريال دست کم سيزده بخشي، حداکثر سه يا چهار سکانس بازي کردند و با بازي خوب خود و البته با کمک کارگردان توانايي چون فخيم زاده، به گونهاي در اين فيلم ايفا نقش کرد که بيننده تلويزيوني اين سريال، مدام اين حس را داشت که فرد قويتري از اين خانم حمايت ميکند و در سرتاسر اين فيلم به طور نامحسوس اين حس نمايان بود.
اين آقاي سرهنگ با آن که بر نيروي تحت امر خود نظارت داشت و امر و نهي ميکرد، ولي به طوري او را رهبري ميکرد که خلاقيت و ابتکار و انگيزه کار کردن در آن خانم پرورش يابد. آن خانم موفق شد آن باند تبهکار را متلاشي و دستگير کند. نقش رهبري اين سرهنگ چنان مشهود بود که بايد گفت دستکم در فيلم بايد مديريت نامحسوس را از اين جناب سرهنگ، با توجه به بازي کم خود، آموخت و همين طور آشکارا ميشد احساس غرور و آزادي عمل در عين تفکر جمعي را در چهره اين خانم به واسطه پشتيباني اين جناب سرهنگ ديد.
بله اين است مديريت نامحسوس؛ مديريتي که باعث ميشود يک افسر جزء اين گونه اعتماد به نفس پيدا کند، اين گونه عاشقانه کارش را انجام دهد و به کار نه به عنوان يک شغل بلکه به عنوان يک تفريح و يک عشق بنگرد و به علاوه جسارت و مردانگي در اين جنس مونث متبلور ميشود.
حال از فيلم بيرون بياييم و به مستند بپردازيم و چه مستندي معتبرتر و نزديکتر از لحاظ زماني به ماست، به جز جنگ؟
آقا محسن به گونهاي يگانها و قرارگاهها و لشکرها را فرماندهي ميکردند که فرماندهان دوران جنگ اکنون به واسطه اعتماد به نفسي که پيدا کردهاند، خود يک ليدر شدهاند.
شايد سکانسهاي نيروهاي رزمنده و فرماندهان تيپ و لشکر موجود در فيلمها و آرشيوها بسيار باشد و بالعکس سکانسهاي فرماندهي مستقيم آقا محسن خيلي کم، ولي همه ميدانستند که کسي به نام محسن رضايي است که اين فرماندهان را علاوه بر پشتيباني و حمايت، رهبري ميکند و اين رهبري تا خط مقدم قابل لمس بود. شايد خيلي از نيروهاي بسيجي يا سپاهي در مدت جنگ، آقاي محسن رضايي را از نزديک نديده بودند و احيانا اگر هم ميديدند، نميشناختند، ولي حضور آقا محسن را نه بالاي سر خود، بلکه در کنار خود حس ميکردند.
يک مثال عيني بزنم؛ مديريت نامحسوس ايشان به گونهاي بود که براي مثال، عمليات طريقالقدس را که مأموريت اصلي آن بر عهده سپاه پاسداران بود، طوري رهبري کرد كه بينندگان تلويزيوني که فرداي آن روز، رمز مبارک يا حسين را از زبان سردار رشيد، به عنوان فرمانده شنيدند، هرگز گمان نکردند که سردار رشيد فرمانده سپاه شده است. بله همه ديدند که محسن رضايي نشسته است در کنار سردار رشيد و سردار است که ميگويد: از رشيد به کليه واحدها يا حسين، يا حسين…
حال شما اين مديريت نامحسوس که باعث شد کساني مثل شهيد باکري، شهيد همت، احمد کاظمي و الي ماشاالله، پرورش يابند را بگذاريد در کنار مديريتي که گمان ميکند همه جا بايد محسوس و رسانهاي باشد؛ مديريتي که فکر ميکند بايد به تنهايي همه مشکلات اين مملکت را حل کند؛ مديريتي که براي افتتاح يک کودکستان هم ميخواهد رسانهاي و محسوس باشد؛ مديريتي که با دخالتهاي بيجاي خود، حتي اعتماد به نفس را از وزيرانش گرفته است؛ مديريتي که فکر ميکند براي آباداني روستاها حتما بايد خود مدير بيل و کلنگ به دست بگيرد و…
بله مديريت در صحنه نبايد که حتما محسوس باشد، بلکه مديريت در صحنه ميتواند حتي با هزاران فرسنگ فاصله انجام شود.
حال شما قضاوت کنيد و رأي بدهيد.
محمد علي محمديان