دانلود رمان اقلیم دیوانگی از سپیده فرهادی با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
امیر علی فوتبالیست جوان و محبوبی که به علت تصادف از ناحیه ی هر دو پا آسیب می بینه و از حرفه ی فوتبال با بی رحمی تمام کنار گذاشته می شه حالا چرا؟ باید دید علتش چیه…امیر علی تهران رو به دنبال پیدا کردن آرامشی که گمش کرده، ترک و عازم شمال می شه تا دوران نقاهتش رو اونجا طی کنه. در طول درمان بیماری ش، نویسنده ی جوانی به نام غزل به صورت کاملا اتفاقی سر راه زندگیش سبز می شه و زندگی اون رو دستخوش هیجاناتی شیرین می کنه!
خلاصه رمان اقلیم دیوانگی
(غزل) در اتوبوس که باز شد. چشمم دوید، به دنبال پیرزنی که به سختی در تلاش برای پیاده شدن بود. _فرمو پر کردمو دادم دستش، یه خورده بالا و پایینش کرد و با یه لحن عجیبی پرسید با خانم غزل تدین چه نسبتی دارین؟ منم خیلی ریلکس گفتم نسبت خاصی نداریم، فقط هم دانشگاهی هستیم! اونم سرشو تکون داد و گفت بسیار خب خبرتون می کنیم! وای غزل دل تو دلم نیس، امیدوارم که هر چه زودتر دری به تخته ای، مشتی به کله ای بخوره و رییست گرفتار چشمای شهلام شه و با استخدامم موافقت کنه!
پسر جوانی به کمک پیرزن آمد و من بی آن که حواسم به نگرانی پنهان شده پشت شوخی های هاله باشد، قلبم در سینه آرام گرفت. اگر هاله جلوی راه ننشسته بود، تا آن لحظه صد بار به کمک زن رفته بودم. _می گم تو می تونی پرس و جو کنی ببینی کی نتیجه مشخص می شه؟ درهای اتوبوس که بسته شد، با لبخند بزرگی به سمتش چرخیدم. استرس در تک تک زوایای صورتش مشخص بود. پر حرص تشر زد: _کوفت! چرا نیشت بازه؟ _دلت شور چیو می زنه هاله؟ همش دو ساعتم نیست فرمو پر کردی.
با بادبزن زیبای طرح چینی اش، خودش را باد زد و مثل همیشه غرولند کنان گفت: _نمی دونم چرا دلم شور می زنه! انگار دارن تو دلم رخت می شورن. بادبزن را با خودخواهی از دستش کشیدم و خودم را باد زدم. انگار نه انگار که او هم آدم بود. هر چند هیچ به روی مبارکش نیاورد و بی تفاوت زیر لب نالید: _اه! این لکنته هم که جون می کنه تا راه بره! با نگاهی به ساعت مچی ام، نفسم را یک ضرب بیرون ریختم و گفتم: _به بابا جونت بگو یه خورده سر کیسه رو شل کنه واسه شازده خانم یه پراید بخره تا مورچه تو راه لگدش نزنه!