دانلود رمان بغض های خفته از آزاده میرزایی با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
امیرحافظ پسری اصیل که عاشقانه سارا را دوست دارد اما درست شب عروسی پا روی همه تمایلات مردانهاش میگذارد و دست به تازه عروسش نمیزند…
خلاصه رمان بغض های خفته
آدم هرقدر بیشتر بفهمد، تنهاتر می شود. یک عمر با ترس هایمان زندگی کردیم. با ترس هایی که توی مغزمان فرو کرده اند. اگر از بچگی می گذاشتند وقتی دلمان می خواهد فریاد بزنیم و آن را توی گلویمان خفه نکنیم وضعمان بهتر از این بود. من در دریایی تلاطم عشق بی سواد بودم.من حتی در شناسایی حس های زندگی هم دچار اشتباه شدم. دچار شدم بی آنکه بدانم عاشق شدم. بی آنکه بخواهم من کجا و عشق کجا! باران نم نمی که از عصر داشت آرام و بی وفقه می بارید.
شبیه به دل بی تاب من، انگار طاقتش سر آمده بود و رگباری شده بود که هر قطره اش با شدت به زمین می کوبید و سرگردان به اطراف پخش می شد. پنجره اصلی را باز می کنم و لبه ی آن می نشینم، حسی به من می گفت الان می آید باز هم مثل همیشه نگرانم می شود. و با اخم تصنعی بر لب می گوید: -سارا جان سرما می خوری! و من با ناز می خندم و در آغوشش پیچ وتاب می خورم: -ببین هوا چقدر خوبه من عاشق این هوام؟! اخمی بیشتر می کند: -بیخود شما فقط عاشق منی!
طولی نکشید که سایه قامت بلندش روی دیوار نقش بست و من باز هم با غرق لذت در زنانگی هایم با وجود مرد ترین مرد دنیا شدم. به سمتم آمد و دست هایش را دور شانه ام حلقه کرد و من سرم را بر روی شانه اش گذاشتم و مرغ خیالم به گذشته پرواز کرد. گذشته دور با اتفاقات تلخ وشیرین که تقدیر را جور دیگر برایم رقم زد… یک سالی از دوستیم با بهزاد می گذشت، بهزاد با استایل خاصش مورد توجه همه بود. انصافا برازنده بود فرم صورت مردانه اش با چشم های آبی اش از او ترکیب مقبولی ساخته بود…