دانلود رمان عود از شیدا شفق با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
این رمان حکایت زندگی دختریست (وانیا) که بعداز طلاق از پسر عمویش از طرف خانواده طرد می شود و مجبور به مهاجرت و پناهندگی در اروپا می گردد اما سرنوشت او به همان آرامی که خودش تصور می کند پیش نمی رود و این آرامش نسبی که بعداز ۵ سال پناهندگی به دست آورده است با دزدیده شدن و فروخته شدنش به دلالان خرید و فروش دختر دوباره از بین می رود. داستان دقیقا از زمانی شروع می شود که وانیا دختر رنج دیده ی ما را دزدیده اند…
خلاصه رمان عود
صبح وقتی از خواب بیدار شد که نور خورشید حتی از پارچه زخیم چادر هم رد شده بود و در حال بازی با پوشت صورتش بود. هنوز چند دقیقه هم از بیدار شدنش نگذشته بود که معصومه و دو زن دیگر با پوششی کاملا مشابه به دیروز شان سراغ او آمدند، مسیر حمام را دوباره رفتند و بعداز یک حمام کوتاه دوباره به سمت همان چادر بسیار بزرگ دیشب که حکم یا دادگاه را برای وانیا پیدا کرده بود حرکت کردند . این بار وانیا سعی می کرد با دقت بیشتری به اطرافش بنگرد ، تا جایی که چشم کار می کرد نخل بود
و چادر و البته بعداز آنها تا چشم کار می کرد کوه و تپه های شنی که به خاطر گرمای زیاد در سراب شناور بودند. هر چقدر بیشتر تمرکز می کرد همان اندازه بیشتر نا امید میشد، هیچ راه فراری نبود! رفت و آمدهای بدون توقف در آن چادر وانیا را یاد کاروانسرا ها می انداخت، بیشتر مرد ها بودند که یا داخل یا بیرون می شدند، زنانی که در آنجا حضور داشتند انگشت شمار بودند و چیزی که در بین آنها بسیار به چشم می آمد انبوه زیور آلاتی بود که بر سر و گردن داشتند. برای وانیا واقعا جای تعجب داشت که آنها از
تحمل آن همه زیور خسته نمیشدند؟ !! هرچند خودش هم مانند هر جنس مونث دیگری علاقه وافری به اشیایی طلایی داشت ولی هرگز نمی توانست تصور کند که تمام روز بتواند یکی از آن گردنبند های دراز یا سینه ریز های عریض را بیشتر از یک ساعت تحمل کندا وانیا میتوانست حدس بزند که برای چی دوباره به آن چادر آمده است، و حدسش هم درست بود. تمام مردم قبیله برای صبح بخیر گفتن به خان شان و البته دست بوسی وی به آنجا می آمدند. زمانی که وانیا وارد شد همه آرام آرام راه را برایش باز کردند…