دانلود رمان پروانه میخواهد تو را از فاطمه قیامی با فرمتهای pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
برکه سماوات دلباختهی کاوه پسرعمهی پزشکش است و تمام خانواده آنها را نامزد هم میدانند اما کاوه در نهایت سنگدلی برکه را پس میزند و مقابل چشم همه برکه را کوچک می کند اما…
خلاصه رمان پروانه میخواهد تو را
“برکه” صدای چرخش لباس های داخل لباسشویی و موزیکی از تلویزیون پخش می شود نمی گذارد تمرکز کنم. عصبی و کلافه کتاب را بسته و روی مبل کنارم می گذارم. خودم هم نمی دانم چرا با وجود پای ضرب دیده ای که نه تنها خوب نشده بلکه به خاطر دیشب دردش بیشتر هم شده، در خانه نمانده و سر از خانه بهار درآورده ام. پلک فشرده و در دل خودم را لعنت میکنم که مانند دیوانگان همراه مامان راه افتاده و به خانه ی بهار آمده ام. صدای مجری تلویزیون به قدری بلند است که تحمل نکرده و تلویزیون را خاموش میکنم با خاموش شدنش، صدای پچ
پچ های مامان و بهار که داخل آشپزخانه هستند، واضح می شود. _فردا بریم با هم تخت و کمدشو سفارش بدیم که تا اتاقشو تمیز می کنیم، آماده بشه. _حالا عجله ای نیست. -چرا عجله ای نباشه؟ دو ماه مونده که چشم روی هم بذاری گذشته و دخترت تو بغلته. مدتی سکوت می شود و همین که کتابم را دست می گیرم صدای پرحرص بهار بلند می شود: بیشتر شبا دیر میاد و معلوم نیست سرش کجا گرمه! جمله بهار کنجکاوم کرده و پاهایم غیرارادی مرا سمت آشپزخانه می کشانند نرسیده به آشپزخانه کنار مبل تکی بنفش رنگ می ایستم. مامان مقابل
لباسشویی روی دو زانو نشسته و یکی یکی لباسهای داخل لباسشویی را بیرون کشیده و داخل سبد پرت می کند: -سرکاره خب. بهار بیقرار روی صندلی که نشسته تکان خورده و پوزخند می زند: سرکار تا ساعت یک شب؟ من خرم مامان؟ مامان کلافه نگاهش می کند: خجالت بکش بهار آدم به شوهرش شک میکنه؟ اونم مسعود که جونش برای تو در میره. بهار لبخند تلخی میزند: در می رفت. مامان از لباس ها که فارغ می شود بلند شده و عاصی سمت قابلمه های روی گاز می رود: حرف بیخود نزن همین دیشب خودش زنگ زد ازم خواهش کرد این دوماهه مونده…