دانلود رمان مترسک از فاطمه افکاری با فرمت های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم
مترسک:- من مغز ندارم ، سرم پر از پوشاله ! :- اگه مغز نداری پس چه جوری حرف می زنی؟ مترسک:- نمیدونم … ولی خیلی از آدم ها هم هستن که بدون مغز یه عالمه حرف می زنن! دهنم رو بستم اما قلبم فریاد کشید : “دست درازی توی سه سالگی، روسپی دختر و پسر فامیل بودن روی قلبم سنگینی می کنه ” #دیالوگ مترسک…
خلاصه رمان مترسک
ابیش هم با یه لبخند بزرگ پاسخم رو داد، نگاهی به فاطی انداختم و انگشت فاکم رو براش گرفتم! زیر چشمی بهم نگاه کرد و پای راستش رو جلو کشید و انگشت وسط پاهاش رو به نشانه ی فاک از بقیه ی انگشتاش جدا کرد و لب زد:- ضربدر چهار! چشم غره ای بهش رفتم و دماغم رو چین دادم… نی قلیون به من رسید با لذت پوک زدم که ابیش نی رو از دستم بیرون کشید و گفت:- شما نکش! اااا ضد حال نباش… یکم! سری تکون داد:- یکم… مشغول قلیون شدم.
نیلوفر که تمام مدت مشغول دانلود کردن فیلم ترسناکی بود بلند گفت:+ دانلود شد… ساکت… ماهان بلند شد و لامپ ها رو خاموش کرد، دستی دور کمرم حلقه شد… توی آغوش ابیش لم دادم. فاطی که رو به روی امیر بود بلند شد و اومد سر روی پاهای شبنم که کنار من بود گذاشت. فیلم شروع شد، فیلم احضار بود! فیلم که به اوج هیجان رسید نیلوفر از ترس گفت نگاه نمی کنم… اهورا هم از فرصت استفاده کرده بود و کاملا توی آغوش ماهان بود… محو تماشای فیلم بودم که دستی رو دستم نشست…
ترسیده جیغی کشیدم و خودم رو جلو کشیدم که پام محکم توی سر فاطی خورد! داد فاطی هم بلند شد و بلند گفت:- وحشی! چرا لگد می اندازی!؟ آب دهانم رو قورت دادم و برگشتم به سمت ابیش که با لبخند مرموز روی لب هاش مواجه شدم! آروم گفتم:- ببخشید… فاطی بالشتی برداشت و جلوتر دور از جمع دراز کشید، امشب
دوبار ناخواسته بهش صدمه زده بودم… با نشستن دست ابیش روی شانه ام خودم رو عقب کشیدم و دوباره توی آغوشش لم دادم…